ع



دوست دارم هرچه بی دلیل بر ذهن و زبانم غلت می خورد را بنویسم مثل گل یاسی کوچک و کبود در کنار راه درشکه رویی که دو رد بزرگ موازی و خاکی بر علف های سبز کشیده. گل یاسی که کوتاه است و می میرد و ما نیز می میریم! چه خبر خوبی! الان یادم آمد ما هم می میریم و شاد شدم. کاش کسی بود که هر وقت می دیدمش به جای واژه های بی معنا و بی دلیل سلام و خوبی و خسته نباشی به من بگوید هی علی! تو خواهی مرد و باور کنید هر دفعه می روم نزدیک و دستش را می بوسم. آخر از مرگ چه زیباتر در زندگی؟ مبهم ترین چیز دنیا برای من زیباترین آن هاست و مرگ تا حالا این عنوان را در اختیار داشته است. هرچه من آن را نفهمم برایم دوست داشتنی است و بیشتر چیزها را می فهمم جز مرگ.

خب این چیزهایی بود که امروز بر زبانم غلتید.

تا چیزهای بعد.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها